کانون وبلاگ نویسان ایران

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

دريغ از پارسال

بيست و دو خرداد گذشت ، بيست و پنج خرداد هم گذشت ، روزها پشت هم ميگذرند ، عمر ما هم ميگذرد ، عجب نسلى بوديم ، آنروزهاى خيلى دور كه ماموران ساعت سه شب به خانه ما ريختند ، وقتى كه وارد هر اطاقى ميشدند ، يا الله ميگفتند ، وقتى كه وارد اطاق مادر فلجم شدند بيكباره شرمگين شدند و با ديدن كتابهاى مذهبى و قر آ ن سر خود رو بزمين انداخته و مادرم به آنها گفت چكار ميكنيد ؟ ميخواهيد با پسرم چكار كنيد ؟ يكى از آنها كه احتمالا رييس شان بود ، گفت ، حاج خانوم هيچى ، هيچ كارى نميكنيم ، ما دستور داريم كه آن را باخودمان ببريم ولى من شخصان به شما قول ميدهم كه فردا شب پسرتان در منزل باشد - و من در اينجا تاييد ميكنم كه سر قولش بود!
بگذريم كه در ادامه اين زندگى چه بسرمان آمد ! چه بسر هم قطارانمان آمد ! چه بسر تمام مردم ايران آمد ، چه جنايتهايى كه واقع شد و چه سر ها كه بر دار رفت و چه سينه ها كه آماج گلوله ها شد و چه مغزها كه يا فرارى شدند ، يا به ديوار زندانها پاشيده شدند يا كس خل شدند. اما و اما هر چه كه بود ديگه به اين شكل هم نبود ! يك رگه هايى از انسانيت و ايرانيت و معرفت هنوز در وجود اكثريت آدما بود ، حتى اون بازجو و زندانبان ، اون مفتشى كه وارد خانه ميشد و حتى اون آخوندى كه بالا منبر بود .
خبر بازداشت محمد رضا جلايى پور برايم همه چيز را تداعى كرد ، بازجوها و مفتش هاى خودمان را مقايسه ميكردم ، واقعا كه عجبا و عجبا.
بابا دست مريزاد ، بابا ايول ، بابا شماها ديگه كى هستين ؟ به چه آيين و مرامى پايبندين ؟
نه مرامى ، نه سوادى ، نه حجبى ، نه حيايى ، نه معرفتى ، نه وجدانى ، نه انسانيتى ، نه حقيقتى ، نه وطنى ، نه ناموسى ، نه شرفى ، نه رافتى ، نه خانواده اى ، نه رفيقى ، نه عشقى ، نه مذهبى ، نه ادبى ، نه پدرى ، نه مادرى ، نه بچه محلى ، نه محبتى ، نه كس وكارى ، و نه به هيچ چيز ديگرى پايبندين! هر روز ميگيم دريغ از ديروز.
دوستان من ، عزيزان من ، هم قطاران من ، هم رزمان ، در يك كلام عشقاى من مرسى كه بيادم بودين ، مرسى كه نگران شدين ، آدم احساس خوبى پيدا ميكنه وقتى ميبينه كه هنوزم هستند كسانى كه دلشون برات تنگ ميشه ، من و ببخشيد كه بيخبر گذاشتم ، راستش با آمدن و رفتن هر مناسبت از جنبش سبز من هم ........... ميشم .

همه تون و خوندم ، بازم مرسى .

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

درسهايى از قر آ ن - دوم


سوره آل عمران آيه بيست وشش :
بگو: «بارالها! مالك حكومتها تويى; به هر كس بخواهى، حكومت مى‏ بخشى; و از هر كس بخواهى، حكومت را مى‏گيرى; هر كس را بخواهى، عزت مى‏دهى; و هر كه را بخواهى خوار مى‏كنى. تمام خوبيها به دست توست; تو بر هر چيزى قادرى.

پس چه مشكلى است؟ تمام حكومتها رو خود ميدهى و يا ميگيرى! اوباما ، بوش ، ساركوزى ، گوردون براون ، احمدى نژاد ، چاوز .....
هر كه را بخواهى عزت ميدهى.... خوشابحال مردم خوشبخت كه البته طبق آمار بيشتر در ممالك غير مسلمان ميباشند ، كه تو خواستى به آنها عزت دهى و مارا خوار كنى، مايى كه حداقل روزى هفده بار عبادتو كرديم و سر به سجده ماليديم- به اين ميگن مشتى و با مرام!!!!

سوره آل عمران آيه بيست و هشت :
افراد باايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند; و هر كس چنين كند، هيچ رابطه ‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى ‏شود); مگر اينكه از آنها بپرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقيه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، برحذر مى ‏دارد; و بازگشت (شما) به سوى خداست.

اين درست نقض آشكار آيه بيست و شش است آيا اينطور نيست؟
و البته بوضوح در اين آيه دستور دو دوزه بازى كردن و دورويى را به بندگان ميدهد و ميگويد مگر اينكه " تقيه " كنيد!!!! عجبا كه معلمى بهتر از نص صريح قر آ ن نميتواند چنين رهبر فرزانه اى تحويل جامعه دهد، مرحبا.

سوره آل عمران آيه هفتادو هشت :
در ميان آنها ( يهود) كسانى هستند كه به هنگام تلاوت كتاب (خدا)، زبان خود را چنان مى‏گردانند كه گمان كنيد (آنچه را مى‏خوانند،) از كتاب (خدا) است;در حالى كه از كتاب (خدا) نيست! (و با صراحت) مى ‏گويند: «آن از طرف خداست!» با اينكه از طرف خدا نيست، و به خدا دروغ مى ‏بندند در حالى كه مى‏دانند!

شما با اينكه ميدانستيد ولى طورى گفتيد كه انگار نميدانيد و چون ميدانستيد و طورى كه نميدانستيد آنرا بزبان آورديد پس بدانيد كه اگر ميدانيد و خودتان را به ندانستن ميزنيد پس خالى نبنديد. ( بدون شرح )




۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

سمن بویان

من از بچگى حيرون اين شعر حافظ بودم ،
انسان در بزرگى روح شاعر ، خودش رو خيلى خيلى ناتوان احساس ميكنه ،
خيلى وقت بود كه ميخواستم همينجورى اين شعر رو براى بحث روى صفحه بگذارم ، حالا كه دوست عزيزى پيشنهاد يك شعر كرد ، ديدم بهترين فرصته ، اگر تابحال به اين شعر توجه نكرديد ، به اين بهانه به آن كمى دقت كنيد ، اگر هم معرف حضور هست كه بازم به اين بهانه دوباره به اين شاهكار عالم عرفان و شعر نگاه كنيد.
فقط پيشنهاد ميكنم كه زياد به عمقش داخل نشين كه ديوونه ميشين.

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند به فتراک جفا دل​ها چو بربندند بربندند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند ز چشمم لعل رمانی چو می​خندند می​بارند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند ز زلف عنبرین جان​ها چو بگشایند بفشانند نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند ز رویم راز پنهانی چو می​بینند می​خوانند ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند بدین درگاه حافظ را چو می​خوانند می​رانند که با این درد اگر دربند درمانند درمانند