کانون وبلاگ نویسان ایران

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

سمن بویان

من از بچگى حيرون اين شعر حافظ بودم ،
انسان در بزرگى روح شاعر ، خودش رو خيلى خيلى ناتوان احساس ميكنه ،
خيلى وقت بود كه ميخواستم همينجورى اين شعر رو براى بحث روى صفحه بگذارم ، حالا كه دوست عزيزى پيشنهاد يك شعر كرد ، ديدم بهترين فرصته ، اگر تابحال به اين شعر توجه نكرديد ، به اين بهانه به آن كمى دقت كنيد ، اگر هم معرف حضور هست كه بازم به اين بهانه دوباره به اين شاهكار عالم عرفان و شعر نگاه كنيد.
فقط پيشنهاد ميكنم كه زياد به عمقش داخل نشين كه ديوونه ميشين.

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند به فتراک جفا دل​ها چو بربندند بربندند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند ز چشمم لعل رمانی چو می​خندند می​بارند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند ز زلف عنبرین جان​ها چو بگشایند بفشانند نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند ز رویم راز پنهانی چو می​بینند می​خوانند ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند بدین درگاه حافظ را چو می​خوانند می​رانند که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

۶۶ نظر:

parisa گفت...

مدتیه که با شعرا همزاد پنداری میکنم ، نمیدونم چی شد که وقتی یه درمانند درمانند رسیدم دهنمو گرفتم که اینبار صدای گریه ام رو کسی نشنوه و عجیبتر اینکه بار اولم نبود که این شعر رو میخوندم

با اجازه از مدیر نازنین وبلاگ من با پریسارا جانم که دیشب فقط با اسم قشنگش با خاطره ی اسمش اشک ریختم حرف بزنم
سارای خوبم این یکی از واکنشهایی بود که قرار بود طی 72 ساعت نشون بدم . سارای نازم خسته بودم ، از خودم از حرفام . در آن و لحظه میخندیدم ولی بعد حس میکردم دارم خودمو گول میزنم و هیچ آدمی توی حقه بازی ولو با خودش موفق نیست . هر صبح و ظهر و شب به ذوق خوندنتون میومدم و چون میخوام کمتر بیام عاقلانه ترین راه بستن اونجا بود بدون اینکه کلمه ای و کامنتی پاک بشه یا از بین بره . دیشب برات خیلی شعر نوشتم نمیدونم خوندی یا نه . اما اگه امروزم نمیبستمش ممکن بود توانائی بستنشو دیگه نداشتم

فرا جونم مرسی

سیروس الف گفت...

داش فرامرز ؛ قسمت آخر تمام ابیات قسمت دوم از کادر خارج شدن و قابل خوندن نیستن - من آخرش از دست طرح این وبلاگ تو میرم امین آباد - هروقت از اونجا رد شدی و ماشینت پنچر شد ، یه نگاهی به اون دیوار دلمرده سیمانی و اون پنجره کوچیک بنداز ، نفر سوم سمت راست (که موهاشو تراشیدن و صورت تکیده داره ، منم) ؛ بیا پایین پنجره یواشکی یه تیکه نون تافتون واسه من پرت کن بالا - من نون خیلی دوست دارم ؛ اگه تافتون تازه باشه ، بهت میگم چه جوری پنچری ماشینو بگیری. این از این.

در مورد پریسا و وبلاگش ، جریان خیلی بنظرم مشکوکه ؛ فکر نمیکنم این آدمی که این کامنت رو نوشته پریسای خودمون باشه - کمی احتیاط کنیم تا ببینیم جریان چیه ؛ من که خیلی نگرانم

فرخ - لقاء گفت...

فرامرز , یعنی فقط خدا ازت نگذره و بس ...لامصب تو که میدونی این دل آش و لاش ما با یه رشته به نازکی تار زلف عنبرین پری رویان یا همون میترا جوونم , که الهی فداش بشم , به این دنیا وصله آخه چرا این کارو با ما میکنی ؟ میدونم گفته بودی که هدفت انهدام منه اما آخه ایطو ؟ حالا دیگه اون ضامندار رو بذار جیبت که دیگه به کارت نمیاد ...از این لحظه فرخ تموم شد ...خلعاص ( یعنی خعلی خلاص )
ایخداااااااااااااااااااااا ...میبینی سیروس ...میبینی این رفیق ما چطو هر کسی رو یه جوری دق میده ... یا شعرو میذاره بیرون کادر یا ما رو میذاره توی کادر با این حال نم چرا اینقذه خاطرشو میخوام ...خودمم در عجبم والاه

حالا یه کمی راه بدین با اجازه تون دو کلوم هم با پررررررررررریسا حرف دارم ...
ببین آبجی در اینکه خعلی گلی شکی نیس ...در اینکه ما چاکرتیم در بس هم شکی نیس ... در اینکه مث شمع وسط این انجمن نشستی و ما پروانه وار گرد تو جمع شدیم هم شکی نیس ...در اینکه اونجا رو که بستی خونه امید ما بود و هس بازم شکی نیس ...در اینکه اونجا شده بود مث " لیان شامپو " و تمام جنگجویان با صفا و مشتی و اهل دل زیر یه سقف جمع شده بودن هم شکی نیس ... در اینکه من زیاد سکوت میکنم و الهی خدا ازم نگذره که با این سکوتم بهت خط دادم و حالا مث هاپو پشیمونم هم شکی نیس ... در اینکه تصمیم گرفتی توی هفتاد و دو ساعت بشی ترمیناتور و بزنی نابودمون کنی بازم شکی نیس که میتونی ... در اینکه من دم به دقه میومدم اونجا و دور میترا میگردیدم و دلم میخاست فداش بشم و براش عاشقانه ببافم و به قول آناهیتا مث دوتا کفتر نوک بذاریم تو نوک هم و بق بقوو کنیم هم شکی نیس ... در اینکه من الان دلم میخواد دیگه سکوت نکنم هم شکی نیس

با این همه من یکی خعلی چاکرتم و خدا ازم نگذره اگه بخوام حرفای کلیشه ای بزنم و برم بالای منبر موعظه که میدونم وقتی آدم در این شرایط قرار میگیره آخرین چیزی که نیاز داره یه روضه مبسوطه ...
پررررررررررررررررریسا اون کاری رو بکن که فک میکنی درسته اما یادت باشه و میدونم که خودت بهتر از من میدونی , ماهائی که اینجا دور هم جمع شدیم , به سهم خودمون دق و یرقون فراوون داریم تو زندگی ( دور از جوون شماها البته ) و این دور هم جمع شدن و گفتن و خندیدن و گاهی هم مثل الان اشک ریختن به مثابه قطره آبی است در برهوت زندگی که میشه لبی رو باهاش تر کرد , درسته که ممکنه آدم رو سیراب نکنه اما همین مقدار هم به آدم جوون میده , امید و نوید بارون رو میده که بشه بازم تحمل کرد و طاقت آورد تا از این مرحله نفس گیر به سلامت رد بشیم ...
بهر حال , میخوام بهت بگم توی همین دو سه روزی که من به جمعتون وارد شدم مهر تک تکتون به دلم نشسته و از اینکه ببینم غمی به دل دارید و من نتونم کاری بکنم برای سبک شدن بار غمتون , دلم میگیره ...خیلی هم میگیره
اما خب چه میشه کرد ...خودم یه زمانی به سرم زد (البته میدونم که تو عاقلی و مث من به سرت نمیزنه دوور از جوونت ) و بارم و بستم که برم اما نشد ...نتونستم و اصلن هم ناراحت نیستم که نتونستم ...این نتونستن از اون نتونستن های خوب بود و از این بابت هم خوشحالم ...
امیدوارم تو هم خعلی زود از خر شیطون پیاده بشی و برگردی سر خونه زندگی ات که اگه اون روی من بالا بیاد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد و اینا
در خاتمه ضمن اینکه یکبار دیگه فدای میترا جوونم میشم از فرامرز عزیز که امکان این سخنرانی رو فراهم کرد ممنونم و چون اصرار میکنه شام هم میمونیم همینجا حالا یه وخ دیدی به استخرش هم افتخار دادیم

سیروس الف گفت...

فرخ جون ، الهی که میترا جلوی چشمت سالسا برقصه ، داداش ، کار از این کارا گذشته ؛ این پریسا دیگه حتی تو فیس بوک جواب منو نمیده ؛ این میدونی یعنی چی؟ یعنی آرماگدون ؛ یعنی روز محشر ؛ یعنی مرگ منظومه شمسی ؛ یعنی اضمحلال منگوله مهوش ؛ من چی بگم ؟ این جریان خیلی مشکوکه داداش


راستی فرخ شما توی ساختمونتون سرایدار نمیخواین ؟ خیلی محتاجتم - از میترا هم بیشتر

پریسارا گفت...

خدمت تک تک دوستان و سروران عزیزم ( سِروِر نه ها !) سلام

من که این چیزا حالیم نیست پریسا ، از دیشب تا حالا انگار یه چیز خیلی خیلی مهمی را گم کرده‌ام و دست و دلم به هیچ کاری نمیره .

اگر قبلش هشداری ، اطلاعیه‌ای ، اخطاری چیزی داده بودی شاید اینقده شوکه نمی‌شدم .... جریان 72 ساعت را هم نمیدونم یعنی چی ؟ شایدم در وبلاگت گفته بودی ولی قبل از اینکه من برسم و ببینم رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل ....


گرچه مدت زیادی نبود که با اون حیاط خوشگل و غرق گل تو آشنا شده بودم ولی خوندن کامنتها و شیطنت‌های بچه‌ها دوروبر فوارۀ وسط حوض و آتیش سوزوندهاشون که انگار هر روز و هر شب اونجا چارشمبه سوری بود ، عین حیات بود مرا !

حالام باور بکنی یا نه اشک به من جمع شده و برام قابل درک نیست که چی شد ؟ چرا شد ؟ آیا تو سالم و درامانی ؟ این حرفهایی که سیروس میزنه یعنی چه و چرا اینقدر دلم شور میزنه !؟

فرخ - لقاء گفت...

آخ گفتی سیروس جوون ...اولندش الهی که به حق پنش تن , خدا در اولین فرصت مقتضی این دعای خالصانه ترو اجابت کنه
بعدشم , ترابخدا میبینی سیروس ...میبینی چه دوره و زمونهء آخر زمونی شده ؟ نه به ما که جرات نداشتیم جلوی بزرگترا پادراز کنیم یا بدون اجازه بخندیم , نه به این نسل جدید و امروزی که ییهو وبلاگ رو میبندن و یه نوتیس هم نمیدن که اقلکن آدم اثاث و وسیله اش رو از اونجا جمع کنه , آخه بگو پرررررررررریسا , خدا ندار , تو فکر ما نیستی که بدون گاز پیک نیک چطور برداریم سر از این خمار مستی ؟
آخه نوکرتم فکر ما نیستی که الانه استخونامون داره ذوق ذوق میکنه و هیییییییی کش میاد ؟ اگه فکر این حال خراب ما نیستی و میگی سر فرخ به گور دوور از جوونم !! لااقلکن فکر این میترا جوونم باش که من کجا روزی سه هشت بار بیست و چهار بار فداش بشم به شکل مبسوط ؟
ایخدااااااااااااااااااااااااااا ....ای فلک ...ای روزگار غدّااااااااااااااااااااررررررررررررررررررررررر
هی هی هی هی

درسته که حالم خوش نیس اصلن اما دلیل نمیشه که یادم بره چقد خعلی زیاد میخوامت با مرام , با بفا , ای نفس

پریسارا گفت...

فرامرز جان سلام ، ببخشید که یادم رفت از شعر زیبای تو تعریف کنم . این پریسا که حواس واسه آدم نمیذاره که ! وقتی میگم دس و دلم به هیچ کاری نمیره شوخی که ندارم باهاتون !

آقا این شعر محشر بود و حالا حالا هی باید بخونمش ... به هر حال وقتی رفتی ملاقات سیروس یادت باشه که منم همونجا کنارش هستم ، البته در بخش خواهران !
اگر دیدی یک خانم ِ خیلی اکستریملی باحجاب دست و رو نَشُسته روی پله‌ها نِشَسته ، اون منم ! ( بنا بر توصیه آقامون تا پائیز همین شکلی خواهم بود !)

میترا گفت...

چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پریسا چی شده ؟؟؟؟؟؟ فرخ الهی من فدات شم از فدات شم هم بالا تر هس همون...... فرامرز این انتخاب از حافظ خیلــــــــــــــــــــــــی کیف کردم ازش:) سیروس مارو دلهره ننداز چرا شک کردی؟ فره گفته بودم من فدات بشم؟ هی هی

parisa گفت...

من کوچیک همه ی شما هستم به خدای بزرگ
بابا اینطوری خجالتم ندین ... آها من خودمم هستم و هنوز مورد مهرورزی "برادرا" قرار نگرفتم . خیالتون راحت باشه هیچوقت هم این اتفاق نمی افته . مطمئنم ... با اکانت گوگل اومدم که معلوم بشه منم . اما عکس خودمو در 2 سالگی که از همون وقت به زور دنبال بوس میگشتم به جای عکس پسر مو فرفری گذاشتم .
بخدا پای سخنرانی فرخ یک عالمه سوت زدم و تکبیر گفتم که هم اصلاح طلبا راضی باشن هم اصولگراها . استاد سیروس من جواب ندادم ؟ آره داداش ؟ یه نگاه به مسیجات میکردی خب ...
دیشب هر کامنتی هر کدومتون میذاشتین من دیوونه میشدم و فکر میکردم کاری رو که میخوام بکنم درسته یا نه ؟ میدونم کار اشتباهی کردم ولی شاید باعث بشه توی ترک اینترنت کمکم کنه . بچه ها به جون یه نفر که برام خیلی عزیزه من جدی جدی همین آی. دی ها رو صمیمانه دوست دارم
هر اسم اینجا برای من یه تصویر داره و به روش خودم دوستش دارم ... همتون خیلی خوبین ! دیشب سیروس نوشت کجای اینترنت که نه حتی غیر اینترنت (من میگم) اینهمه با مرام و طناز و شوخ و با حال پیدا میشه ؟ همه با هم مچ و مهربون . خند ه تون میگیره اگه بگم وقتی میرم خونه ی یار اینا ! از تک تک شما تعریف میکنم ... رباب سارا سیروس آناهیتا و میترا فررررررررخ و فرامرز . از نوشته هاتون البته منهای 18 . اگه مثبت داراشو بگم که منو از پنجره پرت میکنن پایین!
من با اجازه قربون همهههههه میرم خیلی بسیار زیاد و همه رو اعم از اناث و ذکور ماچ میکنم
سارا جیگرمو سوزوندی خب دختر ! میترا بدتر از تو ، توی صورت کتاب نوشته که نت با کامنتش که شوخی هم بود باز ..... (معلومه چه کردم دیگه نمی نویسم ! همون کار رو که از اول نوشتن این کامنت کردم، کور شدم رفت)...؛

parisa گفت...

ببخشید این مشق سکوت ویروس بود که از فرررررخ به من انتقال یافت ! به حضرت عباس از دور ....

سیروس الف گفت...

سارا جان ، آقای شما این کودک ذهنش داره همینجوری دور شما که روی اون پله نشستی میگرده و اسکتریملی گرگم بهوا بازی میکنه !

در ضمن پریسای مفقوده (که صبح دیروز جهت خرید کالباس از منزل خارج و تاکنون مراجعت ننموده) عاقبت به پیغام پسغام ما در فیس بوک جواب داد - دارم با شوفر خری که سوار شده چونه میزنم بلکم در اولین پمپ یونجه جهت ناهار نماز توقف کنه و من مسافر رو پیاده کنم ، اول یه خورده کتکش بزنم ، بعد دستشو بگیریم برش گردونم سر خونه زندگیش - کرایه اون خره رو هم میدم میفرستمش رد کارش - اطلاعات تکمیلی در اطلاعیه های آتی متعاقبا به استحضار امت همیشه در پشت صحنه خواهد رسید - پایان پیام . نقطه. (یا بقول میترا ، پریود - بی تربیت ! )

parisa گفت...

سارا من کردم تو نکن ننه ! پاشو پاشو برو هفت قلم آرایش کن چون این آقایون جون قربونشون کنی آخرش یه پنجول میکشن توی صورتت و همین ! من تجربه دارم مادر ! الکی نمیگم ... والا
در رابطه با پست استاد سیروس جان الف : امروز یکی از دوستام برای جریمه ها میگفت که لاک صد هزار تومنه ، تاتو انقدر تومن و خلاصه سخت مشغول حساب بودیم ، یکی دیگه از بچه ها میگه نمیشه دو سه ملیون به حساب بریزیم یه فیش بهمون بدن بعد هر جور خواستیم بگردیم ؟ گفتم جای سیروس خالی سر اینو بکوبه توی دیوار...
سارا جونم گوشتو بیار جلو : ببین این سیروس به در میگه که دیوار بشنفه ! کتک میزنم و اینا و چی ! داره به گوش تو میرسونه که بعلهههه ! میزنه و زور میگه و اینا !!!!!

میترا گفت...

آناهیتا کجاست؟؟ خبر از این اتفاقات نداره؟؟؟؟؟؟

فرخ - لقاء گفت...

کدوم اتفاقات میترا جوونم ؟ اینکه من فدات میشم سه هشت بار بیست و چار بار در روز ؟ آخه قربون اون چشمات اینکه اتفاق تازه ائی نیست ...کیه که اینو ندونه دورت بگردم هی هی هی
پرررررررررررریسا کی جرات کرده به روی ماهت پنجول بکشه ؟ یعنی جناب "یار" که جای خود داره , مگه فرخ مرده که کسی وجود کنه دس رو آبجی ما بلند کنه ؟ دس ؟ پنجول ؟ خداااااااااااااااااااااااا ....حالا فرخ هچ , داش فرا رو بگو که تازه اون ضامندارو هشته جیبش ...سیروس که دیگه واویلا یعنی باد به گوشش برسونه نسل پنجول کشای عالم رو ور میندازه , والاه

parisa گفت...

http://js-kit.com/api/static/pop_comments?ref=http%3A%2F%2Fwww.hejrrat.blogspot.com%2F&title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2&path=%2F7912354540256457718&standalone=no&scoring=yes&backwards=no&sort=date&thread=yes&permalink=http%3A%2F%2Fjs-kit.com%2Fapi%2Fstatic%2Fpop_comments%3Fref%3Dhttp%253A%252F%252Fwww.hejrrat.blogspot.com%252F%26path%3D%252F7912354540256457718&skin=echo&smiles=no&editable=yes&thread-title=Echo&popup-title=Echo&page-title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2

فرامرز تو رو خدا ما رو ببخش . دیگه از فردا شلوغ نمیکنیم . این آدرس رو آوردم برای سارا جونم که کامنتای دیشب رو نخونده ... فررررررررررررخ همه ی مردا رو جمع بستم دیگه ! مخلصیم داش فرخ ، فرامرز رو بیخیال تو رو قرآن تا حالا صد بار خودش و بچه های اطرافش خواستن برن یار رو بزنن من به پاش افتادم که نزنه . من طاقت ندارما میافتم میمیرم بعد مشکوک میشین که من کجام

mitra گفت...

فرخ الهی من دورت بگردم ت. چه زبونی داره...... اون اتفاقا که گفتی هر لحظهاش واسه من نا باورانه هس...
;) ;) ;)

anahita گفت...

سلام فرامرز جان و سلام بچه ها، سلام مخصوص به میترا جون که انقدر مهربونه که یاد من بوده. فرخ بیخودی عاشقش نشده و دم به دم قربون صدقش میره. من خدا رو شکر گرفتار کار و زندگی بودم و حالا که اومدم به فرامرز سر بزنم اخبار این حوادث هول انگیز رو خوندم. خدا را شکر که حدس سیروس غلط از آب در اومد و خدا را شکر که رفت کامنت هاشو تو صورت کتاب خوند (!). پریسا جون من هم حرف فرخ دانا رو میزنم یعنی درسته که ما تو کامنت دونیت حال میکردیم و پاتوقمون شده بود ولی مهم خودت هستی و اینکه کاری رو بکن که فکر میکنی درسته و بدون که ما همچنان دوستت خواهیم داشت و تو همچنان گل سر سبد این جمع خواهی بود عزیز دل. فلا خدا حافظ همگیتون. بوس و بغل. وای خدا از خستگی مردم

طنتار گفت...

سلام به همه بچه هاى با عشق،
اول محض اطلاع بايد بگم كه بدينوسيله، يعنى بوسيله همين يه كامنت ميخوام جواب همه تون رو بدم ، كه البته بديهيست كه جواب ها طبق معمول دندون شكن خواهد بود ، بسم الله :

يك : پريسا من دندوناى تو رو تو يه جاى ديگه خواهم شكست منتظر جواب مبسوط باش (طبق عادت ، آيكون زبون دراز )

دو : جناب سيروس خان ، آدم وقتى مياد خونه و ميخواد روى مونيتور نيگا كنه بايد عينك آفتابيشو برداره ، لطفففففا. آفتاب بدم خدمتتون؟ ( طبق عادت ، آيكون زبون دراز )

سه : داش فرخ اينايى كه نوشتى ، فارسيش چى ميشه؟ بعدشم فكر ميكنم شما در كودكى كاغذ گيرت نميومده ، واسه همين عقده " به خود كم كاغذ بينى " گرفتى كه اينجورى روزه سكوتت رو اينجا آوردى دادا . (طبق عادت ، آيكون زبون دراز )

چهار : داش سيروس بازم كه عينك آفتاوى رو چشته كه ! نه فقط براى طنتار ، بلكه براى فيس هم بايد عينك عوض بشه ، مرسى ! درضمن در يه جاى ديگه من شغل سابقم رو گفته بودم ، اگه خيلى دنبال كار با در آمد مكفى ميگردى ، ميتونى اون كار رو شروع كنى ، هم فاله هم خيلى چيزاى ديگه ، به مولا ! ( همون زبون درازه )

پنش : سارا جان مث اينكه شما شماره رو اشتباه گرفتى باشى ، رو انسولينگ ماشين كسى ديگه پيغام بذارى شده بود ، خوش شانسى ولى از قضاى روزگار ما اون طرف رو ميشناختيم ، پيغام شما رو داديم. مرسى. ( همون ديگه )

شيش : اينجا كه اصلا بنده قاقم ، داش فرخ داره با داش سيروس در مورد پريسا حرف ميزنه ، خلاصه ببخشيد كه مزاحمتون ميشم! (دوباره همون)

هفت : به به سلام به روى ماهت سارا جان،

من خودم بدون كمك سيروس قربون باحجابى و بى حجابيت برم ، خدا بگم اين پريسا رو به راه راست هدايت كنه.( بازم همون زبون )

هشت : هيچى بابا هيچى ، ميترا جان چرا شلوغش ميكنى ، چرا قشقرق بپا ميكنى؟ فقط سيروس با عينك آفتاوى اومده بود تو فكر كرد همه جا رو دود گرفته ، كه اونم حل شد جيگرتو برم تو به عشقولانه بازيت برس به اين كارا كار نداشته باش. ( بازم همون زبون )

نه : پريسا پريسا ، اگه عمرى باقى باشه كه يه مبسوطى نشونت بدم كه شيش تا مبسوط از كنارش در بياد ، من و تو همدرديم ، تو از بچگى دنبال بوس بودى منم از بچگى دنبال بوس و گاز و لقد و بغل و " اينا " بودم ، از همون بچگى زياده خواه بودم لامصب.

ده ، يازه :قربون اون مشق ويروسيت برم الهى به حق پنش تن !
داداش سيروس بالاخره درخواستاى ما افاقه كرد و عينك و ورداشتى ، مرسى.
در مورد پريود هم يه داستان يادم اومد كه در اولين فرصت بهتان خواهم گفت .
(همون زبونه)

دوانزه : چى و بكن ، چى و نكن ، باز نزديك شب جمعه شد ، براى غافلگيرى زوجا ، اينجا بكن نكن راه انداختين؟ ( زبون )

سينزه : با آناهيتا چيكار دارى؟ دستمو خط نزن ميترا جان ، آناهيتا همينجا پيش خودم دراز كشيده ( رو كاناپه رو ميگم بيدينا ) ، ميخواى گوشى رو بدم بهش؟

چوارده : نفس كش ميخوام !!!

پونزه : خواهش ميكنم پريسا جون ، فرامرز كنيز شماس!!!

شونزه : ميترا جون بق بقوتونو بكنين شما ها ، تورو خدا ببخشين اينجا يه كم شلوغه.

هوده : اين آخرى رو كه فقط بايد من بميرم و نباشم كه اين روز رو ببينم كه عشق من بره سره كار و من اينجورى يله بدم رو مبل برا خودم پلى بوى بخونم.

تف به اين روزگار و اين آقادايى گشاد ما كه باس اين ضعيفه كار كنه بده ما بخوريم. شرمنده

دوستان من وببخشيد اگه چيزى رو از قلم انداختم ! در ضمن شما ميتونين به فراخور جمله هر آيكونى كه ميخواين استفاده كنين، اما مشقل ذمه اين اگه كنارش يه دونه از اون زبون درازا نذارين.

زياده عرضى نيست،

اى كامنت كه ميروى بسويشان، از جانب من ببوس رويشان و " اينا "

دم همگى گرم

پریسا گفت...

(یه نقل قول اینطرف) يك : پريسا من دندوناى تو رو تو يه جاى ديگه خواهم شكست منتظر جواب مبسوط باش (یه دونه هم اینطرف)
جواب : شما یه بار عمومی دندون هممون رو اول کار شکستی شانس من بیچاره که یه بارم خصوصی میشکنی

(یه نقل قول اینطرف)نه : پريسا پريسا ، اگه عمرى باقى باشه كه يه مبسوطى نشونت بدم كه شيش تا مبسوط از كنارش در بياد ، من و تو همدرديم ، تو از بچگى دنبال بوس بودى منم از بچگى دنبال بوس و گاز و لقد و بغل و " اينا " بودم ، از همون بچگى زياده خواه بودم لامصب(یه دونه هم اینطرف)
جواب : بازم تهدید ! نمیذارین شکوفا بشم دیگه ! با این تهدیدا انیشتنم اگه بودم الان دو دو تا رو میگفتم 18 تا...قربونت برم فرا که انقدر مث همیم ما ! منم مث خودت از بچگی کمپلکس همه ی اینا رو داشتم اما بزرگ که شدم لقده رو خوردم کمپلکسم خوب شد!!! بخدا من تب داشتم فکر کنم 67 درجه ، مث شومینه میسوختم یار یک لقدی بهم زد که جون نداشتم ناله کنم ! گفتم (از ته چاه صدا میاد) من مریضم بوس و اینا! اینام که نه همون بوس ، ولی همه جونم جمع شد که از لقد بعدی جا خالی بدم ، اینه که کمبود بوس مونده هنوز بقیه اش هم پیشکش میترا و فررررررخ که این سکوت رو به من یاد داد...
(یه نقل قول اینطرف)ده ، يازه :قربون اون مشق ويروسيت برم الهى به حق پنش تن !
داداش سيروس بالاخره درخواستاى ما افاقه كرد و عينك و ورداشتى ، مرسى.
در مورد پريود هم يه داستان يادم اومد كه در اولين فرصت بهتان خواهم گفت(یه دونه هم اینطرف)
جواب : خدا نکنه داش فرای نازنین فرشته ی روی زمین. داش سیروسم خودش بیاد جواب بده. خب حتما عینکش پلیسه و سارا براش خریده که حاضر نیست ورش داره . زود داستان پریود رو بگووووو فرا زود زود...
(یه نقل قول اینطرف)دوانزه : چى و بكن ، چى و نكن ، باز نزديك شب جمعه شد ، براى غافلگيرى زوجا ، اينجا بكن نكن راه انداختين؟ (یه دونه هم اینطرف)
جواب : استغفرالله ربی اتوب و الیه ، لا اله الی الله . توبه توبه تف تف
دم خودت گرمتر با یه زبــــــــــــون دراز

سیروس الف گفت...

آقا اگه خیلی ناراحتی من دست زنم رو بگیرم بریم یه جای دیگه. بالاخره مام خدایی داریم آقا فرامرز. سی سال آزگار خدمتت رو کردیم ، یه زیر پله دادی که سقف بالا سرمون باشه بارون نچکه رو لحاف تشک ، خب مام روزی هزار بار واسه سلامتی آقامون و خانم بچه هاش دستمون رو به آسمونه ؛ خانم روزا که میره مطب ما میریم اتاقها رو مرتب می کنیم و یه جوری خونه رو جارو می زنیم تا شما که رو کاناپه نشستی مجله خارجی میخونی آب تو دلت تکون نخوره (خدا وکیلی تا حالا شده یه بار بگم ارباب بی زحمت پا تو بلند کن من این زیرو جارو کنم؟ نه ، خودتون بگید آقا ، شده ؟)


ما دلمون خوش بود اینجا سرایداریم ؛ این رفیقای شما که میان مهمونی ، اون میترا خانم اینهمه آرایش میکنه ، لباسهای شیک میپوشه ، هی با شوهرشون - آقا مهندس فرخ - و خانم شما - خانم دکتر - و اون پریسا خانم (که نیم ساعت میخنده و چهل و چهار دقیقه گریه میکنه) همه با هم خارجی حرف میزنن و بلند بلند میخندن و چیپس میریزن زمین و مست میکنن و نصف لابستر از دستشون میوفته تو استخر و سر این جریان دو ساعت کر کر میخندن - و دل زن بیچاره زحمتکش ما رو آب میکنن - بعد آهنگ آروم خارجی میزارن و شما میگی سیروس بپر برو نور چراغای دور استخرو کم کن ، و سرشون رو میزارن رو شونه همدیگه ، مست مست ، دو ساعت تو باغ با هم جیک و پیک میکنن و لاس خارجی میزنن ، شما تا حالا بی ادبی ، فضولی، چیزی ، تو کار ما دیدی (هم خودم هم زنم) ؟ نه ، شما بگو ، تا حالا دیدی ما چیزی بگیم ؟ یا مثلا بیایم از روی میز یه میگو برداریم ؟ من همیشه وقتی شما ها غذاتون تموم شده و هر کدوم توی باغ یه گوشه ایی نشستین و در گوش همدیگه غزل حافظ میخونین (حالا کار دیگه هم که می کنید به من چه ربطی داره) ، میزو جمع میکنم و با سارا یه گوشه آشپزخونه میشینیم ته مونده غذاهای شما رو میخوریم - هیچوقت اعتراضی داشتیم ؟ چیزی گفتیم ؟


به هر صورت ، آقا فرامرز ، دنیا این جوری نمیمونه ؛ یه روزی شما قدر منو زنم رو میدونی ، قدر نجابت ما رو میدونی ، ولی اون موقع خیلی دیر شده ، چون ما اون موقع کیلومترها از ویلای خوشگل شما دور شدیم - الان تو همین محله پایین شما (که یه بار واسه باغبونی رفته بودم) کلی التماس میکردن که ما بریم اونجا سرایدار بشیم ؛ ولی من به زنم هم گفتم ، باس از این ناحیه بریم ؛ شاید رفتیم بورلی هیلز - نمیدونم - خلاصه ، آب استخر رو تازه عوض کردم ، اون درختای ته باغ رو هم تازه کود دادم ؛ به دوستاتون بگید یه چند روزی اونجا نرن (من نمیدونم چرا نمیرن طبقه بالا - انجا که خالیه ؛ آخ که سارا همیشه میگفت : سیروس کاشکی یه روزی آقا این طبقه بالا رو میداد به ما). زیرزمین رو جارو کردم ؛ کلید ها رو هم گذاشتم روی میز خانم دکتر ؛ بدی خوبی از ما دیدی حلال کن ارباب

طنتار گفت...

سرور من سيروس خان سلام،

داداش كدوم بى پدر مادرى اينجا به شما بى احترامى كرده؟ جون سيبيل هرچى مرد ه ، زندش نميذارم ، چى شده؟ جان مولا چى شده ؟ يا خودم و ميكشم يا اون نامردو ، ما هميشه مراتب بندگى و بردگى خودمون و اعلام كرديم و بازم ميكنيم ، داداش اگه كسى به شما حرفى زده يقينا از مهموناى ويلاى بقلى بوده ، يقين بدون كه من دنبال كار رو ميگيرم ، ماخيلى خيلى نوكرتيم.

داداش ، عبديم ، عبيديم، كرباس نيستيم دبيديم، كوچيكيم، خاك پاتيم ، عاج لاستيكاتيم,مايع ظرفشو ييتيم ، خاكستر شومينه اتيم ، زير سيگاريتيم ، زمين خوردتيم ، توپ فوتبالتيم ، بند مايوتيم ، پدال گازتيم كه هر وقت عصبانى شدى پات و رو سرمون فشار بدى ، داداش ما كمتر از اين حرفاييم بيشتر از اين خفيف مون نكن !!

فرخ - لقاء گفت...

میگم وسط این برهه از زمان !! که توی این گرت و خاک چش چش رو نمیبینه ,میشه من یواشکی , کمی تا قسمتی تمام قد فدای میترا جوووونم بشم و رفع زحمت کنم ؟ جوون فرخ مزاحم نمیشم ... بابا دم شما گرم این حرفا چیچیه ؟
مگه ما از این تعارف تکلیفا با هم داریم ؟
آخه گفتم شاید در حال مهرورزی خونوادگی باشید و در حضور ما (یعنی من و میترا جوونم که الهی فداش بشم ) نخواهید خیلی برید در عمق جوون هم و اینا
در ضمن یه سلامی هم پرتاب کنم به روی ماه پررررررررررررریسا که غیبتش موجب حسرت است و هجرتش مزید اشک و آه و زاری
و همچنین به روی ماه سایر عزیزان دلم , آناهیتا جوون , سارا جوون , لیلا جوون جان و سایر عزیزان جیگری که از راههای دور و نزدیک , در قیام و قعود و روزی شونصد بار جویای حال این حقیر میباشند عرض سلام و اخلاص و چکارت دارم و میماچمتون تا رفع فتنه در عالم

میترا گفت...

فرامـــــــــــــــــــــــــــــــــــز: بق بق بقووووووووو تو فقط بگو ساعت چنده، کاریت نباشه...هی هی هی هی هی
سیـــــــــــــــــــــــــــــروس: من کلن و اسولن آرایش خیلی خیلی به حد نمیکنم میکنم... هی هی
هی
پریســـــــــــــــــــــــــــا: نازنینی
آناهیتـــــــــــــا:بوس و بغل و خسته نباشی
پریســــــــــــــــــــــــارا:عزیز دل
فــــــــــــــــــــــــــــــــرخ: الهی که دورت بگردم......اینم بار شوم.. هی هی هی چی زبونی داری تو من که در بس ذوقمرگ میشم هر بار کامنتاتو میخونم.....+ چمشک چمشک

میترا گفت...

شوم غلطه.. هی هی هی سوم درسته....:دی : پی( همون آیکون زبون درازی)

anahita گفت...

فرامرز جان، عزیزم، لازم نیست جلوی دوستان خودتو کوچیک کنی و لو بدی که من نونتو میدم! من که گفتم که ترجیح میدم تو رو کاناپه دراز بکشی و پلی بوی نیگاه کنی تا اینکه دوباره به شغل قبلیت رو بیاری !!! همون که کاتالوگ به خانوما نشون میدادی و سفارش بچه میگرفتی رو میگما! بابا من هر چقدر هم مدرن باشم بلاخره زنم. ما زنها هم جون به جونمون کنی یک فیضی از حسادت بردیم کل الاجمعین !!! حالا بیا این شماره جدید پلی بوی که امروز برات خریدم رو نگاه کن یک کم دلت باز بشه عزیزم. این هم چون ما زنها جون به جونمون کنی با دو تا کلمه محبت آمیز خر میشیم چه دکتر چه خونه دار!! این هم دردیست بی درمان ! همون عشق من گفتنت برام کافی بود ناقلا ! خوب میدونی چه جوری دله منو به دست بیاری ها !! آیکون زبون دراز که خودت دوست داری

پریسارا گفت...

" یه جوری خونه رو جارو می زنیم تا شما که رو کاناپه نشستی مجله خارجی میخونی آب تو دلت تکون نخوره (خدا وکیلی تا حالا شده یه بار بگم ارباب بی زحمت پا تو بلند کن من این زیرو جارو کنم؟ نه ، خودتون بگید آقا ، شده؟ "

د همین کارات بدبختمون کرد دیگه . چقدر بهت گفتم مرد بیا از اینجا بریم هی گفتی نــــــــــه من تا جون دارم باید خدمت آقا فرامرز را بکنم . چقد بهت گفتم این فرامرز خان که الهی خیر از جوونیش ببینه با خانم دکتر تومنی پنزار فرق داره .

زیر پای آقا را جارو نمیکنی اون همه پوست تخمه و خورده های چیپس رو زمین میمونه بعد آناهیتا خانم که میاد خونه عد همون یه گُله جا میاد تو چشمشش و داد میزنه : ننه سارا ( آخ که من چقدر زرج میکشیدم وقتی به من که از خودش اقلکم ده سال کوچیکترم میگفت ننه !) چرا اتاقو جارو نزدی ؟ این چیپسا چربه می‌چسبه به فرش ِنخ فرنگ جاهازیم که بابام از تبریز سفارش داده بود ....

چقد بت گفتم سیروز این خانم دکتر همینجوریش هم چش دیدن منو نداره اینقده جلو روش قربون صدقه من نرو ، گوش کردی ؟!
آقا فرامرز که خدا عمر با عزت بهش بده الهی یه پارچه آقاس و چش برادری خیلی خاطرشو میخوام ، یادته یه بار گفت سارا خانم ( فرقو می بینی مثه اون زن حسودش به من نمیگه ننه سارا !) این ماست و خیار که پریشبا آوردی کنار استرخ واسه دوستام خیلی خوشمزه بود ، ماستشو از کجا گرفته بودی ؟ گفتم آقا ، قابل شمارو نداره خودم درست کرده بودم ، دیدی خانم دکتر چقد برزخ شد که آقا از ماست من تعریف کرد ؟!
آقا فرامرز گفت میشه خواهش کنم فردا بازم از اون ماست بزنی تا ظهر که از اداره اومدم با کته بخورم انگار یخده معده م ناراحته . منم گفتم آقا شما جون بخواه اصن بقول رفیقاتون که هی خارجی حرف میزنن و فک میکنن من خرم و اینگلیسی بلد نیستم ؛ یور ویش ایز مای کامَند !
صب زود جَلدی پریدم رفتم سوپری آقا مراد با این پا دردم یه ساعت توی صف وایسادم تا شیر گرفتم ... ماستو زدم و گذاشتم تو یخچال یه کته هم فوری درس کردم که آقا فرامرز بیاد نوش جون بکنه.

اومدم توی باغ و داشتم کمک تو می‌کردم که یهو دیدم بنز خانم آناهیتا توی حیاطه ؛ گفتم وااا سیروز چرا خانم دکتر امروز زود اومده ؟ این که بعد از مطب شیش ساعت هم باید بره آرایشگاه و بعدشم توی پاساژا بگرده و هر چی اونروز درآورده بده عطر و ادکلن و ماتیک و اینا تا توی خیابونم بگیرنش و یه جریمه‌ای هم به اون لاشخورا بده و تازه از صب تا شب منت سر این فرامرز بدبخت هم بذاره که من خرجی خونه رو میدم !

هیچی رفتم تو دیدم ای دل غافل همۀ اون ماستا رو مالیده رو صورتش و دراز کشیده روی کاناپه و داره خواب میبینه که چین و چروکاشو این ماسته صاف میکنه ....

ای خدا به کی بگم که بقول حاج آقام خدابیامرز بسی رنج بردم در این سال سی از دست تو و از دست این خانم دکتر که محض خاطر خدا یه دفه نشد یه قرصی کپسوری چیزی واسه این زانو درد من بده که افاقه بکنه و تا سه روز بعدش سرگیجه نگیرم ....هی روزگار !

طنتار گفت...

سارا سارا سارا ، الهى اون زبونتو ........
واى كه من چقد خنديدم ، آناهيتا ، ميترا ، واى خدا مگه من چند تا دل دارم كه عاشق بشه ، مصب تونو شكر. خدا نسل شماهارو ورداره همه تونو بذاره مستقيم تو بغل من ، بى دينا!!!!

پریسارا گفت...

وا فرامرز جون تو اینجایی ؟ الهی قربونت برم مادر !

ببین فرامرز من میگم این پریسارو اینجا راه نده تا بره در خونه خودشو باز کنه . دیدی چجوری ناغافل همه مارو آواره کرد حالا هی روزی هشتصد دفه میاد اینجا هر دفه هم پنجاه تا کامنت شیش کیلویی می نویسه که بگه یعنی هنوز تو تَرکه ! مام که باور میکنیم حتما!

این فقط میخواست درو دیوار وبلاگ خودش زغالی ( ذغالی ، ظغالی ، ضغالی ، ظقالی ، زقالی ، ذقالی ) نشه ، من خودم بزرگش کردم میدونم چه بدجنیسه !

فرخ - لقاء گفت...

ساررررررررررررررررررا الهی که بگم خدا چیکارت کنه که آبرو واسه حیثیت ما تو در و همساده نذاشتی ...
خدااااااااااااااااااااااااااااا ....الهی که به حق این وخت عزیز به پای هم پیر بشین با سیروز ( خداااااااااااااااااااااااا مردم )
د آخه لامصب همین کارا رو میکنی که من روزی سه هشت بار سی و شیش بار !!! فدای میترا جوونم میشم دیگه ( خیلهخب بابا میدونم که سه ضربدر هشت میشه بیس چار , نرخ تورم و هزینه حمل و نقل و بیمه و اینا رو بهش اضاف کنی تازه بیشترم میشه ...چه گیری کردیمااااااااا )
خداییش تا بحال اینقده از خنده اشک نریخته بودم ...آخی گفتم اشک یادم به پررررررررریسا افتاد ...آخی ...آخی ....یعنی پررررررریسا اینقد که ما یادش میکنم , اونم میکنه ؟ ( ای بی ادبا !!!)
فرامرز جوون از اون ایکون زبونیا !! چیزی باقی مونده ؟ قوربون دس داداش چن تا بده قرض تا شب جمه

پریسا گفت...

ساراااااااااااااااااااااااااااا یعنی من تو رو میکشم ... تیکه تیکه و شرحه شرحه شدم از خنده . الهی اون ماست زدنت منو کشت ، آخه تو این همه رو از کجا آوردی تو رو خدا ؟ من میشه یه عالمه قربون تو برم ؟
یه فیلمنامه کامل اینجا نوشتن این زن و شوهر ! اونم فیلمفارسی

بدتر از اون این کامنت آخرت در مورد ترک من که دیگه نیم ساعت خنده رو تبدیل به 44 دقیقه کرد . نابود شدم ، در و دیوار اونجا فدای سر همتون
اصلا قرار شده کلیدشو بیارم بدم خدمتتون هر بلایی خواستین سرش بیارین . نیا بلا سرش نیارین اونجا رو "یار" برام درست کرده . ولی رفت و آمد کنین دیگه
تو رو خدا منو راه بدین . من که اعلام کردم ترک یابویی نمیکنم .ایلده یاواش یاواش ترچ کنم .

راحيل گفت...

با عرض سلام خدمت دوستان عزيز و گل مخصوصا صاحب خونه ي عزي فرامرز خان جان.
گفتيم بيايم يه عرض اندام ببخشيد عرض ادبي كرده باشيم و بگيم ميخواين من واستون تعبير اين غزل رو بذارم.
آخه دور از چشم شما پريسا يه خورده فالگيري و اينا يادم داده
البته پريسا فقط تو كار فال و طالع ماه و سال و ايناست ولي من چون ديدم خيلي استعدادم زياده رفتم تعبير غزل و فال قهوه و كف بيني و اينا هم ياد گرفتم.
خلاصه كه راحيل اينجا راحيل اونجا راحيل همه جا. البته تا قبل از اينكه بيام اينجا راحيل سرگردان و اواره بودم خدا از سرت نگذره پريسا كه چندتا خانواده رو سرگردون كوچه كردي...

پریسا گفت...

فررررررررخ من احتیاجی نیست که بکنم ! من از همتون بیشتر حضور فعال و مستمر دارم ... شما چون توی ترک نیستین "مرا یاد کنید" ...

راحيل گفت...

با عرض سلام خدمت دوستان عزيز و گل مخصوصا صاحب خونه ي عزي فرامرز خان جان.
گفتيم بيايم يه عرض اندام ببخشيد عرض ادبي كرده باشيم و بگيم ميخواين من واستون تعبير اين غزل رو بذارم.
آخه دور از چشم شما پريسا يه خورده فالگيري و اينا يادم داده
البته پريسا فقط تو كار فال و طالع ماه و سال و ايناست ولي من چون ديدم خيلي استعدادم زياده رفتم تعبير غزل و فال قهوه و كف بيني و اينا هم ياد گرفتم.
خلاصه كه راحيل اينجا راحيل اونجا راحيل همه جا. البته تا قبل از اينكه بيام اينجا راحيل سرگردان و اواره بودم خدا از سرت نگذره پريسا كه چندتا خانواده رو سرگردون كوچه كردي...

راحيل گفت...

ببخشيد من يه خورده كه نه خيلي بيسواتم واسه همين نميدونم چرا ديدم كامنت اول رو نتونستم بخونم يكي ديگه هم پشتش دادم دوتا ثبت شد.روم به ديوار گلاب به روتون ببخشيد.

فرخ - لقاء گفت...

پرررررررررررررررررریسا بیخیال ترک شو جان فررررررررررخ ...ببین ...یعنی گوش کن , من خودم با اینهمه جلال و جبروت شیش دفه خواشتم ترک کنم , نشد که نشد ...آفا خودمو بستم به تخت ...بازم نشد ...تخت رو بستم به گُرده ام , بازم نشد ...خودم و نخت رو باهم بستم به درخت و بازم نشد ...خلاصه که از من پیر پسر میشفنی کووتا بیاه و ما رو اینقذه آواره صحرا نکن ... حالیته !!!

پریسا گفت...

من الان از طرف خودم به راحیل خوشامد میگم کاری هم به فرامرز ندارم با یه دنیا بوس و بغل

فرخ - لقاء گفت...

به به به ببینین کی اومده اینجا ....راحیل خانوم قدم بر چشم کوور بنده گذاشتی و منّور کردید ویلای فرامرز را
آهاااااااااااااااااااای پسر ...آهای فرخ تن لش ...بپر دوتا چای بیریز بیار بینم ... واس چی واسادی مث بز نگا میکنی ...د بدو تا نزدمت صدای کلنگ بدی

ببخشید راحیل خانم این فرخ یه کمکی سر به حوا !! شده این روزا ... باید به میترا جوونم که الهی خودم فداش بشم راپورتشو بدم بلکم یُخده گووشش رو بگیره و آدمش کنه ... والاه

راحيل گفت...

به به ميبينم كه دوستان هميشه در صحنه هستند ممنون از لطفتون پريسا جون جوني و فرخ لقا خان جان.
فرخ لقا ي عزيز تو روخدا راحت بشين من فقط آمدم ببينمتون و برم همه چي هم خوردم شما خودت رو به زحمت ننداز عزيز.

پریسا گفت...

فررررررررررخ من فقط به تو یه نفر دسترسی خصوصی ندارم . چطوری میشه به تو دسترسی پیدا کرد ؟

بخدا از خجالت آب شدم رفتم توی زمین . میرم وبلاگ رو برای خودمون باز میکنم اما فکر کنم آدرس ایمیل میخواد برای دعوتنامه

فرخ جان !!! (آیکن پریسایی که نیشش باز شده) تو پیر پسری ؟ جان من ؟ قصد ازدواج نداری ؟ البته من میخوام درس بخونم همینطوری چشمم به یه پسر افتاد هول شدم

فرخ - لقاء گفت...

پرررررررررریسا تو مگه نمیدونی ما در مناطق مه رووم !! داریم زندگی میکنیم و تازگیا جهاد سوزندگی براموون برق کشیده ؟
با اینحال بیاه ...اینم ای میل فرررررررررخ ...یا نصیب و یا قسمت ...خدایا خودمو سپردم به خودت (ایکون فرررررررخ با نیش واز تا حوالی هیپوفیز)

farrokh.mirzapour@yahoo.com

پریسارا گفت...

اِاِاِ پریسا تو که باز پیدات شد ؟ طناب مفته دیگه نه !؟ خرجی که واست نداره ... میگما حالا که 44 دقه خندیدی برو 88 دقه هم گریه کن که تعادل برقرار بشه !

حالا وایسا تا سیروزم بیاد فقط اون بلده خوب حالتو بگیره ، الان رفته با اون بنگاهیه تو بورلی هیلز حرف بزنه ببینه میشه بریم خونه انجلینا و برادر پیت آخه آگهی داده بودن تو روزنومه که پرستار بچه میخوان ، مام نه که اجاقمون کوره هردومون عاشق بچه هستیم.
الهی بگردم این سیروز را که بخدا خیلی آقاس هرچی بهش گفتم مرد تو جوونی برو یه زن دیگه بگیر به پای من نسوز بلخره دلت میخواد یه بچه‌ای ، بابا صدات کنه گفت نعععع خدا یکی زن یکی ! یعنیا هر مرد دیگه‌ای جای سیروز بود کارمون هیچ به دوا دکترم نمی‌رسید و سر سه ماه رفته بود هوو سر من آورده بود ولی این سیروز من که الهی قربونش برم مگه از اون مرداست ؟

آره خلاصه نقل این درپیت‌ها بود که خدا یه عقلیم به اینا بده پول یافت گیرشون اومده نمیدونند چکارش کنند . بجای اینکه برن دوزار تو چاه جمکران بریزن و یاهدیه بدن به بیت رهبری و خرج سپاه اسلام کنند رفتن یه مشت کور و کچل و یتیم از دور دنیا جمع کردن ...
چمیدونم والا آدم سر از کار دیگران درنمیاره حالا به سیروز گفتم برو با این بنگاهیه حرف بزن میگن با انجی اینا دوست و آشنا هم هست ، ما که میخوایم شبانه روز زحمت بکشیم خب واسه کسی اینکارو بکنیم که اقلن قدرمونو بدونه نه مثه این خانم دکتر که من اصن از روز اول به سیروز گفتم این دکتر نیست دروغ میگه ، باباش ولی بود خدائیش دکتر خیلی خوبی هم بود و و اینم نه که از بچگی دم دست باباش بود چار تا حرف قلبمه سلمبه یاد گرفته بود و بعدشم که رفت خارج و شیش ماه بعدش گفت دکتر شدم ! تو خارجم که من شنیدم همینجوری از این مدرکای دکتری کیلو کیلو میرفوشن ، از اونا که میگن یکی بخرید دو تا ببریدا ، از اونا!

پریسا گفت...

دادا دریافت شد حالا اگه صلاح میدونی کامنتت رو دیلیت کن که به دست برادرا نیافته

سارا حالا میام مبسوط بخونم ببینم چی نوشتی :))

میترا گفت...

ال اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ال@پریسارا................ مردم از خنده دختر جان تو چه شیطونی....:دی :پی .......
فرخ الهی من شبانه روز از صب تا شب دورت بگردم وقت کم اومد فدات بشم دلبری نکن اینقد قربونت برم من آخه.... فکر این قلب ضعیف من باش که فرخ کم بیاره چیکار کنه اونوقت؟:دی

پریسا گفت...

فررررررررخ جان تو دست نگهدار ، یعنی باش حالا ، اما با این تعریفی که سارا داره از سیروسش میکنه من بیشتر به اون سمت مایل شدم...
سارا دردت به سرم من فکر میکردم از من مرد ذلیلتر جایی پیدا نمیشه . تو که روی دست من بلند شدی . حالا هی تعریف کن ... بزار من آدرس ت و رو به این انجمن فیمیتیستا بدم
سارا :)))) باور کن بدم نمیاد برم یه خورده گریه کنم . ترک عادت موجب مرض است . مجبورم بکنم میفهمی ؟ مجبورم
جوکشو شنیدی ؟

بچه ها رفتم توی فیس بوک برای یه آقایی کامنت گذاشتم ، (حواستون هست که توی ترکم) میخواستم براش بنویسم "پاینده باشی" به جای پ ، گ نوشته بودم . همچین هول شدم که خدا میدونه آخه اصلا شوخی ندارم و همش به من میگه خواهر محترمم(البته درستش کردم بعد از چند دقیقه)

فرخ - لقاء گفت...

پرررررررررررریسا یعنی تو فک کردی ما اینقد سوات این چیزا داریم که بدونیم چطو میشه اون کامنتو پاک کرد ؟ لطفاً بگو که چطو میشه که بشه

ناشناس گفت...

سارا جون عجب عجوبه ای هستی تو خانومی ! من که همین جا اعلام میکنم که نمی تونم باهات دهن به دهن بشم. این کلمات و جملات رو از قوتی کدوم عطاری در میاری؟ مامان بزرگ منم به پای تو نمی رسه چه برسه به من !!
سیروس جون، عزیزم دست این زنت رو بگیر برگردین خونه ما ! طبقه بالا رو مبلمان کردم برای شما ! فرامرز طاقت دوری تو رو نداره. من هم که نمی تونم غم و غصه این عشقم رو ببینم. ضمنا دلم برای خودت هم تنگ میشه. جهنم اون عیال مربوطه روهم با جیغ جیغش تحمل می کنم. خوبه که روزها سر کار هستم فقط باید شبها تحملش کنم. از فردا قرص آرامش بخش براش تجویز میکنم که اهالی خونه یک نفس راحت بکشند. تو هم بشین با فرامرز پلی بوی نگاه کن. منم به تو و فرامرز ماساژ سوئدی میدم. از فرخ بپرسین بگه بهتون چقدر خوبه. میترا یادم داده.

ناشناس گفت...

فرخ جون جونی چطوری جرات کردی ای میل رو اینجوری با میل بذاری اینجا؟ شاید این نسوان شیطون در جلدشون رفت و با میل فراوان میل بارونت کردنا ! گفته باشم! میترا جون نخودی کجایی که فرخ رو بردن. بدو بیا عزیزم

پریسارا گفت...

وای آناهیتا خانم سلام از بنده . همین الان ذکر خیرتون بود با بچه ها داشتم از خوبی و خانمی و باسوادی شما براشون می‌گفتم . و اینکه زن میخواد اینجوری دل شیر داشته باشه و اینهمه مریض را دوادرمون بکنه و یه شوهری هم مثه آقا فرامرز که غیبتش نباشه با همه خوبیایی که داره ولی یه نموره تنبله تو کار، بسازه و جیکش درنیاد .

یعنیا خانم دکتر من بخدا عین دختر خودم دوستت دارم ، هی هم به این سیروز میگم خدا چه شانسی به ما داد که خدمت خانم دکتر باشیم .

الان هم سرم گرم جارو پارو بود این مرتضی پسر اقدس خانم اومد گفت بدو بیا که خانم دکتر جوابت را داده ، من که میدونی سوات ندارم اون کامنتها را هم گفتم بتول دختر حاج نصرت برام نوشت . نمیدونم چش درآمده چی نوشته که شما را عصبانی کرده عصری میرم به باباش میگم که سر کوچه داشت با پسر آقا میلانی قرار کافی شاپ میذاشت !

یعنی میخام بگم من خیلی به شما ارادت دارم به ارواح خاک حاج آقام که الهی هرچی خاک اونه عمر شما بشه . همون دفه هم که آقا فرامرز میخاس بره مشهد ماموریت ؟ یادتون هس که ؟ هااا بخدا من کشتیار سیروز شدم که باهاش بره یعنی بهش گفتم برو که فرامرز خان تنها نباشه و شب تو جاده خدانکرده یه وخ خوابش نگیره ... ولی خدا مابینی من برا اون نفرستادمش ، دلم شور میزد! نه که این آقا فرامرز هزار ماشالله چِشم کف پاش خیلی برورو داره و خوش سر و زبونم که هس و دست به جیبش هم خوبه ، آدم میترسه خب !
واسه همین به سیروز گفتم همراش بره که یعنی مواظبش باشه اما خب به خود سیروز هم که جرات نکردم اینجوری بگم شیکمم را سفره میکرد بسکه رو نجابت و سنگینی فرامرز حساسیت داره و به چش پاکیش قسم میخوره ... ای داد بیداد ! اینا نمیدونند که مرد خوب تو این روزگار مثه زن خوب تو اون روزگاره !
هرچی هم خوب باشه و نجیب و سربراه بلخره یکی میاد از راه بدرش میکنه. بترس از این زن جماعت آناهیتا خانم که اینقدشون که رو زمینه دو اینقدشون زیر زمینه خواهر !

حالا اینارو دارم میگم که بدونی خانم دکتر چقدر خاطرت واسه من عزیزه و به دیدۀ منت میایم خونه‌تون ، همون اتاق زیر پله هم از سر ما زیاده .
والا آدم تا هموطن خودش مونده چرا بره بیگاری کنه واسه این خارجیهای نامسلمون که فکر کردن اگه اسم دخترشونو بذارن زهرا ما به دین مبین اسلام راشون میدیم ، یعنی نعوذبالله اینقد هرِمِه‌ایه اسلام ؟!

mitra گفت...

Parisara yre killing me gurL...... LMFAO...:D....
آناهیتا دس به دلم نزار ..... همین نیم نگاهیم که چند صباحی به ما داشت خودش کلی بود.... هی هی هی هی
heZ a handsome lad wat do you expect he has many fanZ:D im only a groupie;):D :-P;)

فرخ - لقاء گفت...

میترررررررررررررررررا جونم الهی که فرخ درسته و قلفتی فدای تو بشه سه هشت بار , چل و شیش بار شبانه روزی و هفت روز هفته
تو که میدونی وقتی کسی به آفتاب خیره بشه دیگه هیچی , هیچی رو در میدون دید خودش نمیبینه ...یعنی اگرم بخواد نمیتونه ببینه ...حالا انتظار داری من یعنی فرخ که الهی فدات بشم بعد از دیدن روی ماه تو بتونم کسان دیگه ای !! رو هم ببینم ؟ آخه چطور دلت میاد در مورد فرخ ات که ایطو در فراقت داره بال بال میزنه و با دیدن اسم قشنگت قلبش تالاپی میافته کف پاش اینو بگی که فقط نیم نگاه بود آنچه به روی تو کردم , اونم چند صباحی؟ حالا لازم بود یک چشم بودنمو به رخم بکشی ؟ و من با اینحال بازم دورت میگردم و اینا

ناشناس گفت...

ال اوو ال فرخ! میترا جون داره بهت حسودیم میشه. ببین این فرخ ات چجوری بهت عقش می ورزه انگار که خمیر نون تافتونو داره میورزه لا مصب !!

میترا گفت...

فرخ: الهی دورت بگردم من همون نیم نگاتو به به دنیا نمیدم.. هی هی.. تو نگاه کن هرجور خواستی با خودت تصمیمش... هی هی هی هی
آناهیتا...... ال اوووو ال@ خمیر نون تافتون....... خمیر شدم رفت از حرفاش... خیلی خواستنیه والا... :دی

پریسارا گفت...

آقا فرامرز گل سلام

میگم اینشالله یُخده که قرضات سبک شد و دس و بالت بازتر شد و اگه این آناهیتا خانم دس از ولخرجی‌های بیخودی ورداشت به امید پروردگار ، یه کمی مصالح بخر و بگو تا فرخ و سیروز را بفرسم بیان کمکت این کامنتدونی‌ت را درست کنی مادر . دو تا طبقه این کنار بزنی خیلی خوب و دلواز میشه ، یه تراس هم اگه بذاری برا تابستونا خیلی باصفا میشه که وقتی بچه‌ها میان و میخایم دور هم باشیم عرصه بهمون تنگ نشه .

به خودت نیگا نکن که ماشالله هزار ماشالله جوونی و هوش و حواست سرجاش ، من هی کامنتها را میخونم و میخام جواب بدم اما تا این پایین که میرسم یادم میره کی ، چی گفته بود و شرمنده دوستان میشم . دیگه سند و سال که شوخی‌وردار که نیس قربونت برم !

سیروس الف گفت...

سارا ، یعنی ، ببین منو ، یعنی من الان عین مرغ سر کنده دارم دور خودم (و صد البته دور تو) می گردم و عین اسپند دونه دونه رو آتیش طیع تو طبخ میشم ، دود میشم - شمع نی ام ، جمع نی ام ، دود پراکنده شدم و شما رسما جیگر بنده شدید ، شدید ! (فرق این دو تا .رو دیگه خودتون بفهمید ، پلیز)


سارا ، یعنی من اگه تو رو بخوام ، به کدوم چوب لباسی این عالم باید بیاویزم این قبای هوگو باسم رو ؟ (فرخ جان ، داداش اگه میشه جهات جغرافیایی این پرابلم رو واسه ما مشخص کن - سر برج باهات حساب می کنم ، الان یه خورده دستم تنگه)


در این اندیشه ام (که اگر روزگار مجالم دهد ، و چنانچه طبیعت خاموش و غدار ، این نفس را ، که به عاریت در سینه ما نهاده ، همین روزها باز پس نگیرد) طرحی در اندازم که تاکنون در محدوده ادبیات (چه ایران چه دیگر ممالک) هیچکس حتی به آن فکر هم نکرده است - چه برسد به آزمودن و اجرایش ! قصدم از نگارش آن تصویر خام و ابتدایی (افتادن لنگ لابستر نگونبختی درون استخر و صدای قهقهه عزیزانی دلپاک و مست - با جام شراب در دست - و کاستن از نور بی حیای چراغهای باغ در متن موسیقی آرامی که لابلای سایه روشن برگها دزدانه سرک می کشد و سپس روی انعکاس نور ملایم سطح آب استخر می لغزد و دوباره در خیال عشق ما به زندگی ، در تمایلمان به بودن و تمنایمان به عشق ورزیدن جان می گیرد ...) این بود که تکاپوی یک حس و تصویر را از زندان ذهن و احساس خود آزاد کنم و تحول و تکمیلش را در زندان احساس دیگران به تماشا بنشینم ؛ می خواستم تمرینی باشد بسیار ساده و ابتدایی برای داستانی که قرار است برای نخستین بار به ذوق و استعداد چندین نویسنده نوشته شود. طرح را بعدا برایتان می گویم. من اگر زنده بمانم و باشم در این گوشه که اکنون هستم ، اینهمه ذوق شگرف را که در این حوالی شبگردی و طنازی میکند به سمت خلق چیزی زیبا و بدیع می رانم ؛ قول می دهم.

اتلاف استعداد خود از گناهان کبیره است :)

فرخ - لقاء گفت...

این سکوتی که بر ویلای مستخر (استخر دار ) فرامرز حاکم شده , یعنی آرامش قبل از طوفان دیگه ؟
خب منم با این سکوت همراه میشم و فقط توجه شما رو به حدیثی که دقایقی قبل بر ما نازل آمد جلب میکنم و خداوند برایتان از نیکان و نیکو رویان همدمی قرار دهد عینهو من اگر این حدیث را مکرّراً بخوانید , میفرماد :
"من مات ولم یعرف جیگر زمانه , میطراء جوون روحی لمقدمه الفدا والفنا و الغش و الضعف متصل به غاز (گاز ) و لقد ولکن مات میته لا عاشقیه بلکتم اند جاهلیه "

ترجمه : میترا جوونم الهی فدات بشم که وقتی هم سکوت میکنی از غلظت جیگریته تو کم نمیشه و من هی هی دلم میخواد دورت بگردم و اینا
و فعلاً دیگه حرفی ندارم تا بعدن

پریسارا گفت...

سیروس جان ، دیدمت عزیزم ! حالا این حرفها چیه اولصبی میزنی خُلق آدم را تنگ می‌کنی " اگر زنده بمانم و باشم " ... نه به اون حرفهایی که یه کمی بالاترش گفتی و منو از دین ِ نداشته‌ام بدر کردی و نه به این آیه نحس ( ! )خوندنت .

بلخره نگفتی بنگاهیه چی گفت ؟ قبول کرد ماهی چار هزار دلار را با بیمه یا نه ؟ غلطم کرد که میگه زیاده و خانم انجلینا دادش درمیاد . شیشصد تا بچه را ظفط و رفط کردن مگه کار راحتیه ؟! حالا اگه اون ضعیفه ایراد گرفت با خود برادر پیت هم حرف بزن ، میگن با وجودیکه خیلی زن ذلیله ولی انجلینا مثه سگ ازش میترسه .

اصن این حرفا رو ول کن ، خدا بزرگه ، میگما هم تو که نبودی این خانم آناهیتا اومد اینجا اگه بدونی چی به سر من آورد ، میگه سارا تو خیلی جیغ جیغ می‌کنی و یه حرفهایی به من زد که بخدا اگه مضخاطر فرامرز خان نبود می‌دونستم جوابش را چی بدم .

کم فکرم ناراحت بود از دست این خانم دکتر ، یه نیم ساعت بعد اینکه تو رفتی اعظم سادات یه سر اومد اینجا ، بیچاره دختر کوچیکش نرگس همون که تو بهش میگی گل نرگسم و اونم نیشش تا پس کله‌ش باز میشه، دیشب تا صب مثه کوره می‌سوخته و مادره ترسیده نه که مننژیت باشه چون هرکاری میکرده تب پایین نمی‌اومده ، بدبخت نصفه شب برداشته بچه رو برده مریضخونه حالا شوهر لششم تو خونه خواب . می‌گفت چه مریضخونه‌ای سگ صاحابش را نمی‌شناخت بلخره به بچه سوزن زدن و الان بهتره خدا را شکر .

این اعظم ساداتم خیلی بدبخت شد بخدا . فک کن دختر به این خوبی و خانمی بشه زن یه آدم لات ِ معتاد ، همه‌ش هم تقصیر اون عمه دُخی ِ ورپریده‌اش بود که نشست زیرپاش که به اینا بله بگه . یعنی عمه‌هه خیلی دلش میخاس اعظمو بگیره واسه بهمن پسرش که اون بدبخت هم رفت جبهه و شیمیایی شد و اومد افتاد رو دستشون اونم از لج ِ سیاه روزی خودش آتیش زد به زندگی این دختر ِ بی مادر .

اگه اعظم ساداتم چشش اونموقع دنبال بهمن نبود بدون که محمد پسر حاج تقی آهن‌فروش را جواب نمی‌کرد که اونم از غصه و لج بره اون دختر بیکار بیعار طلعت خانم را بگیره .
چقدم خونوادش اولش ناز میکردن و می‌گفتن اکرم جون باید حالا حالا فکر کنه راجبش ! ولی محمد پاشنه در خونه شونو از جا درآورد اینقد که پیغام پسغام داد و واسطه فرستاد .... دلم میخاد حالا بیای ببینی چه زندگی و بروبیایی داره خانم ، هر کی ندونه فک میکنه دختر پطر کبیره !

افاده خانم برگشته به ماهرو ، همسایه طبقه بالائیشون ، گفته من اینقد خاستگارای بهتر از محمد داشتم که نگو ! حالا خبر نداره که همین ماهرو خانم میشه عروس غلامعلی خان که اون زمونا با بابای اکرم شریکی یه کامیون خریده بودند و بار می‌بردند اهواز که خودش واسه حاج آقام تعریف کرده بود که یه بار که رفته بودن اهواز گیر میفتن سر سیگارای قاچاقی که بابای اکرم جاسازی کرده بوده ....



توو بی کانتینیود !؛

پریسارا گفت...

آره خلاصه داشتم میگفتم :


شانس آوردن که سلیم نوه دایی غلامعلی خان که اونموقع توی سپاه پاسداران خوزستان کار می‌کرده تازه از جبهه اومده بوده و رفته بوده یه سری به دوست و رفیقاش بزنه که اینارو می‌بینه و کارشونو ماسمالی میکنه وگرنه کارشون با کرام‌الکاتبین بوده ....
هرچند که تو این مملکت دزدی و قاچاق جرم نیست ولی اینکه تنهایی و بدون رشوه دادن بدزدی جرمه ! مگه ملت کم رفتن تو کار قاچاق سیمان و آهن و .... ولی خب اونا پشتشون به حکومت گرم بود و دستشون با اون دونه درشتا تو یه کاسه‌ ! نه این ریزه میزه‌ها که فک کردن اگه چارتا بوکس ماربورو بفروشن میتونن باهاش برج و بارو بسازن .


اتفاقاً سلیم هم بعد شیش ماه که تو جبهه بود با هزار معرکه و بدبختی استعفا داد و از سپاه در آمد . مگه میذاشتنش بره ؟! مادرش از روزی که این بچه رفت جبهه داشت جنون می‌گرفت اینقدر به دفتر آیت‌الله منتظری ( خدابیامرزدش ) نامه نوشت و اصن پاشد رفت اونجا و عجز و لابه کرد تا اون برداشت یه نامه‌ای نوشت که با استعفای سلیم موافقت بشه . اون موقعا هم منتظری بروبیایی داشت و مثلن جانشین اون راحل گور به گور شده بود و خرش میرفت . نه مثه این اواخر که اونجوری خوار و خفیفش کردن بیچاره را.

یه شانس دیگه‌ای هم که آوردن تو اون خر تو خری اول انقلاب و جنگ بود و خیلی بهش گیر ندادن اگه الانا بود ( که هنوزم خر تو خره ولی مرتب منظم شدن و حسابی افتادن به جون این بچه‌های بیگناه و بی پناه ) که لابد یا می کشتنش یا مینداخنتش زندان .

مادرش می‌گفت بچه‌م مسلمون و مومن هست ولی آدمکش که دیگه نیست واسه همین وقتی دید بگیر و ببندا شروع شده و اینم باید بشه قاتل جوونای مردم گفت مارا به خیر و شما را به سلامت . حاج آقا زرنگار که رئیس کمیته شون بوده اولش خیلی عجز و التماس کرده که سلیم بمونه ولی این گفته نه حاج آقا ، مادرم داره از دست میره و اجازه بدین من برم . بعدم اون حاجی نزول خور بیشرف که خدا میدونه چه کثافتکاریها که در اون رژیم نکرده بود و یه شبه مومن و متقی شد ، برگشته گفته اسلام مهمتره یا مادرت ؟ خلاصه اون نامۀ منتظری باعث شد که حاجی خفخون بگیره و بذارتش بره اما پدرسوخته خیلی براش زد طوری که این طفل معصوم هرجا دنبال کار رفت قبولش نکردند یعنی سر همون استعفاش از سپاه .


ولی خب از اونجایی که خدا ارحم راحمینه و بس این جوون دلش پاک بود و دستشو به خون کسی آلوده نکرد خدا هم براش ساخت و عموش بردش کیش سر همون شرکت ساختمونی که اونجا داره و کارای برقکاری ساختموناش را داد به این . اینم یواش یواش برا خودش پس‌اندازی کرد و کار و کاسبی خوبی راه انداخت و دختر همون عموئه را هم گرفت چه دختری حظ میکنی نگا تو روش بکنی الان هم خدا یه دوقلو دختر پسر بهشون داده عین دسته گل .



باز هم ادامه دارد .... نمیذارن که آدم دو کلوم حرف بزنه که !

پریسارا گفت...

حالا توام پاشو برو یه سری خونه آقا رسولی ببین بازم میخان کارای باغبونیشونو بکنی یا نه ؟ میدونم با اون مصیبتی که سر اینا اومد پول و پله‌ای ندارن ، ولی مگه همۀ زندگی پوله ؟ همین که یه اتاق کوچیکی هم به ما بدن بسمونه و خدارو شکر می‌کنیم . کی باورش میشه که اون زن به اون خوشگلی و نازنینی علیل و یه جا نشین بشه، رسولی خودشم هم که روز به روز آب بشه و انگار مُردۀ متحرک !

راست میگن که داغ اولاد بدترین داغهاست .آخه پسر یکی یه دونه و شاخ شمشادتو نصفه شب از هف دل خواب بکشن بیرون و ببرن سینۀ دیوار بزارن کم داغیه ؟! یعنی نذارن این مادر ، امیدشو برای آخرین بار ببوسه و همینجور ناغافل جوون مرگش کنن ؟ من که یه پا غریبه‌ام هر وقت یادش میفتم جیگرم آتیش میگیره دیگه خدا به داد اون پدر مادرش برسه .

اونا که اینجور مردم را بی‌خانمان و داغدار کردن الهی به حق پنش تن که داغ عزیزاشونو ببین ... الهی که تا آخر عمرشون کاسه چکنم دستشون بگیرن و هیشکی رحمی بهشون نکنه .

همین امید طفلک چقدر خودشو میزد و می‌کُشت که نباید مجازات اعدام باشه چون همیشه امکان این هست که یه بیگناهی کشته بشه . من می‌گفتم امید جون یعنی میخای بگی این جانیا که دارن ملت را قلع و قمع می‌کنن هم نباید اعدام بشن ؟ من حرفتو قبول دارم بلخره هر چی نباشه شما درس خونده و فهمیده‌ای من این چیزا چمیدونم اما به نظر من تمام این قاتلا و شکنجه‌گرا را باید بگیرن بدن دست خانواده‌های داغدار بگن هر کاری میخاین با اینا بکنین ، بعد از اون که یک پاکسازی ِ حسابی شد اعدام را وردارن .

الهی بمیرم غش غش می خندید و می‌گفت نه سارا خانم ما باید صلح و دوستی را به معنی واقعی ترویج کنیم و در عمل نشون بدیم که مخالف خون و خونریزی هستیم .... ای تف به این روزگار ! حالا باید اون دستۀ گل اونجوری پرپر بشه و مادر بخت برگشته‌اش حتی ندونه قبرش کجاس و این حرومزاده‌ها اینجوری شالتاق بزنن انگار مملکت ارث بابای دیوثشون بوده .


سیروز جون ، میگم اصنا اون بورلی هیزم بیخیالش بشو ، ما آدم اون کارا نیسیم . اینا تو شو بیزنسن و شب تا صب پاپاراتسی دم در خونه‌شون دوربین کار میذارن و سلب آسایش میکنن از آدم ... والا خب یه دف دیدی من دنبال این بچه مچه‌ها رفتم تو حیاط و سرم باز بود ، فرداشه که عکسم بقول تو در تیوب ِ شما باشه !

حالا هی من حرف بزنم هی تو سرت تو کتاب باشه ! مرد پاشو ، اینا واسه آدم نون و آب نمیشه . ول کن این کتاب و این وبلاغ نویسیو ، از تو گنده‌تراش سر از زندان و قبرسون درآوردن .

سیروز بخدا اگه زبونم لال تورو بگیرن فک نکنی من از اونام که از این زندان به اون زندان دنبال کارتو برم ها ! یعنی اگه هف قرآن مابین برا تو گیر و گرفتاری پیش بیاد من همون اول کار مُردم رفته پی کارش ، اینا کارشون شوخی وردار نیس منم که جونم به جون تو بسته‌اس ، دیگر خود دانی !؛

میترا گفت...

فرامرز خودش سر به دشت و صحرا گذاشت از دست ما؟؟ ال او ال....... آهای پریسارا تو دیگه کی هستی دختر جان .. هی هی هی این حرفا رو تو از کجا میآری؟؟؟ میمیرم آخر سر از خنده والا......... هی هی
خوب فرخ تو منو آخر میمردونی بعدش پاک دلبسته ات میشم و اونوقت اگه بگم خیعلی میخوامت دیگه واویلا ها.... هی هی هی حالا راستی اون جاهلیه از کم عقلی من تعریف میکنه؟؟؟:دی

ناشناس گفت...

سلام بچه ها، حالتون خوبه؟ غیر از سارا و فرخ و سیروس خبری از دیگران نیست. کجاین ؟؟ من هم مثل سارا یک کم "های" هستم امشب. از کلاس رقص تانگو آرژانتینی برگشتم خیلی حال داد. جای همتون خالی بود.

ناشناس گفت...

میترا جون من تو رو ندیده بودم، معذرت عزیزم. راست میگی حیوونی فرامرز، فکر کنم سر درد گرفته از بس ما اینجا شلوغ کردیم. حالا نره خونه رو برفوشه؟ اونوقت ما کجا بریم ؟ شاهکار ادبی سیروس و رفقا کجا نقش بندی بشه؟؟ ای داد ای بیداد. فرامرز جون دوام بیار عزیزم. قرص مسکن و آرامش بخش برات تجویز می کنم بخوری خوب بشی. خب ؟

ناشناس گفت...

ال او ال یه عالمه....:دی... هیچ متوجه شدیم که ما چه گروه جیگری هستیم؟ من که یه خیلی زیاد از این جیگر بودنمون ذوق مرگیدم...:)

ناشناس گفت...

به همین روز جمعه ای یا امام زمان ... یکی سارا رو از برق میکشید خب ...
سارااااااااااااا تو فیلمنامه نویس نیستی ؟ جان من بگو ها ! به گیشه ی فیلمات کمک میشه.
:))))
ببخشید من باید برم نماز جمعه ! امروز محض خاطر من خودش میخواد نمازو بخونه . بعدم میریم مرقد قیمه و اینا بخوریم و حال و "اینا" والا
اگه منو شناختین درسته هی هی هی

طنتار گفت...

پريساى ناشناس سلام،

الهى تورو فقط من خودم بادستاى خودم ......نازت كنم، نماز جمعه ات قبول خانومى ، التماس و دو آ .

طنتار گفت...

سارا جان سلام،
من فرك ميكنم تو هم يه عقده " به خود كم كاغذ بينى " داشته باشيا ، خانوميخيليباحاليوميخوامتونهمهروباهم.

منعمنكمكنكهمنمستمهمى
منعمممنعمصفتهستمهمى

" ى " بده كه خيلى يلى.

ناشناس گفت...

فرا جانم یه دونه آ رو کردم یه دونه طلبت نماز جمعه بعدی
انقدر تابلوام ؟؟؟؟!!!