کانون وبلاگ نویسان ایران

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

در اين خاك زرخيز ايرانزمين

۲۸ نظر:

ناشناس گفت...

من اولین بار که دیدم اینو اینقد باهاش گریه کردم و به خودم گفتم آخه چرا ایران نیستم که حالم بد شد چشمام میسوخت.... حالام.............:(((((

فرخ - لقاء گفت...

اگر مایه زندگی بندگی است
دوصد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
.
.
.
برون سر از این بار ننگ آوریم

انتخاب بجا و زیبائی بود ... دستت درد نکنه فرا جان که این آتش دل ما رو با آب دیده برای چند دقیقه خاموش کردی ... خعلی مرام داری

طنتار گفت...

مخلص دوستان عزيزم، زوج خوشبخت ميترا و فرخ!
بقيه بچه ها كجان ؟

پریسارا گفت...

سلام فرامرز جان

من اینجام ، امری فرمانی کلاچی ترمزی باشه ؟!

parisa گفت...

من هیچی نمیبینم . چرا ؟ :(

ناشناس گفت...

کلیپ و نمیبینی؟؟؟

سیروس الف گفت...

بنده ضمن عذر خواهی شدید به جهت غیبت های غیر موجه - که طبیعتا بدون حقوق خواهد بود و مگر ما اعتراضی کردیم ؟ - خواستم به همه دوستان صمیمی و خوبم ( حتی راحیل که شوهر دارد ) سلام و درود و بوس و بغل بفرستم ، و برای حفظ وحدت کلیه اقوام کشور در این برهه حساس ، متن تابلوهای نصب شده در باغ وحش برخی از استانهای زر خیز میهن عزیزمان ایران را به جهت رویت و اقدام مقتضی به سمع و نظرتان برسانم ؛


به نام خدا ، متن تابلوهای باغ وحش در استان های مختلف:

تهران: لطفا به حیوانات غذا ندهید

اردبیل: لطفا غذای حیوانات را نخورید

لرستان: لطفا حیوانات را نخورید

اصفهان: لطفا به حیوانات غذا بدهید

قزوین: لطفا به حیوانات ور نروید

زاهدان : لطفا حیوانات را با خود نبرید

قم :لطفا حیوانات را ارشاد نکنید

رشت : لطفا به حیوانات پیشنهاد ندهید

ناشناس گفت...

حیوانات: پلیز پلیز پریتی پلیز ایرانیان عزیز وفتی میخواین به آخوندا فحش بدین از اسامی ما بیگناهان استفاده نکنید ما به جون خدای مجید اینا گناه داریم.. هیزوم تر اگه فروختیم بهتون بیارید پس بدیدی خشکشو ببرید..... هی هی :دی
//////////////////////////////////////////////
سیروس غیبتات زیاد بشه مجبور میشی همه مارو شام مهمون کنی جواب پریسارا رو چی میدی اونوقت هان؟:دی

anahita گفت...

سلام فرا !!! آیکون زبون درازی

سیروس الف گفت...

میترا جان نظر به اینکه خونه ما خیلی کوچیکه (در حد مجموعا یک قفس) و من به هیچ عنوان راضی به این نیستم که شما عزیزان جیگر طلا احساس اسارت و تنگی نفس بهتون دست بده ، مقرر گردید مراسم باشکوه و حماسی دیدار با دوستان در پارک سر کوچه (به صرف احوالپرسی و هوا خوری) برگزار بشه - اینجوری به جز باغبون پارک (که همکاره خودمه) هیچکس به زحمت نمیوفته ! ؛

ناشناس گفت...

سیروس جان عزیز نظر به اینکه ما همه خودی هستیم و اسلن کلن این حرف و رودزباسی باهم نداریم اشکالی نداره حالا که اسرار میکنی باشه همه میآیم من در ضمن قورمه سبزی دست پخته پریسارا رو خیلی دوس دارم مرسی:دی

parisa گفت...

منم دیدمممممم. مرسی
فقط عکسشو دیدم ها ، همگی سلام عرض شد .

پریسارا گفت...

میترا جان

خونه‌مون اونقدرا هم که آقامون میگه ، کوچیک نیست . ولی خب فکر کنم خوردن آش رشته که خودم براتون درست می‌کنم با یک عالمه نعناع داغ/ پیاز داغ / سیر داغ و کشک ِ اضافه ، در پارک باصفایی که سیروس کار می‌کنه ، صفای دیگه‌ای داشته باشه .

لازم به توضیح نیست که بعدش هم چای و قلیون به راه است فقط شماها با خودتون شیرینی بیارین که من عاشق نون ناپلئونی هستم آل‌سو !

پریسا گفت...

من رفتم بیرون و اومدم ، حرفی هم برای گفتن ندارم
نمیدونم جاهای دیگه چه خبره اما .....
بیخیال

سارا جونم دیشب که بازم سایت کیهان رو خوندم و دیدم از مطلب علیرضا نوشته سریع رفتم کامنت خودم رو پاک کردم ولی با کمال شرمندگی کامنت تو عزیز هم پاک شد . عذرخواهی بنده رو بپذیر قربونت برم.
گفتم حسین اینا نگن این پریسا چه لوسه ! یه وقت برای پسرش بخواد بیاد خواستگاری دیگه نمیاد (خودش که قراره ریغ رحمتو سر بکشه انشالله تعالی) . والله

پریسا گفت...

سارااااااااااااا خدا تو رو خیر همی دهد !!! چه چیزایی گفتی ، من الان گشنه تشنه . اوووووووف آش رشته با مخلفات و چایی و نون ناپلئونی
بخدا مردم من + غش و ضعف
الهی توی ایران آزاد همتون بیاین و منم اگه رفتم بیام و همین که سارا گفت عینیت پیدا کنه ، آش رو من خودم مخلص سارا هستم و جلوی دستش کار میکنمتا آماده بشه و همین گروه مافیایی نوش جان کنند کنیم کنید

پریسارا گفت...

گلم پریسا سلام

دیروز دیدم که کامنتها را پاک کردی ولی اشکالی نداره عزیزم ، این پست معاونت اول تا آخر مال توئه حالا چه در وزارت امور خارجه چه در پای دیگ آش رشته !
بوس بوس تا پیروزی

میترا گفت...

پریسارا..... حرف آش با نعناع داغ و اینا که بشه دیگه مگه میشه حرف دیگی زد... هی هی.. باشه همه با هم میریم همون پارک دورهم آش به به چه میچبسه
منم به پریسا کمک میکنم که آماده شه آش.......:)

فرخ - لقاء گفت...

سلام به همه عزیزانم علی الخصوص دست اندرکاران طبخ آش که در این سرای بی کسی , کسی به در نمیزند ... یه دیگ آش رشته را کسی دگر نمیپزد

در ضمن واسه اون آش اگه نخود خواستید , روی من حساب کنید
هرچی رو بلد نباشم , نخود آش شدن رو خبره ام ... منم همون دعای پررررررررررریسا جوون رو تکرار میکنم و امیدوارم اونقدر زنده باشم که اون روز رو ببینم ...

در ضمن این نباشد که بیایم اینجا و دور میترا جوونم نگردم که الهی فداش بشم بدون یک کلمه حرف
قربون روی ماه تک تکتون

ناشناس گفت...

من اومدم بگم صاحاب وبلاگ کجایی ....... نمیدونم ایران هستی یا چی ولی اگه ایرانی ها جون من یه خبری چیزی لطفن پلیز
و بعد هم با اجازه منم فدات بشم فرخ که آخه

پریسا گفت...

فررررررررخ قرار ما شد به عبارت 3 کیلو کالباس ، یه کیلو دیگه بخاطر این کامنتت که یه عالمه خندیدم . از طرفی احساس کردم یه جورایی غصه داره ولی بازم از بس که پست فطرتم باعث نشد نخندم . از این به بعد علامت وی برای من تداعی گر آش خواهد بود . به امید آش ! اینطوری یعنی پیروزی و جمع شدن همه ی ما و پختن آش
مث قرار شد ! از اون قرارایی که توی فیلمای کیمیایی هست ....
فقط یکی باید مراقب فرررررررخ و میترا باشه (مراقب جونشون) تا قبل از سرو آش فدای هم نشن و به جای پارک آش رو توی بیمارستان بخوریم

anahita گفت...

سلام بچه ها، حالتون خوبه ؟ صاحب خونه کم پیدا شده ؟ فرامرز جونم حالت خوبه؟ کجایی ؟ چرا پیش ما نیایی ؟

ناشناس گفت...

آخ پریسا جون، چقدر هوس آش کردم. راستی یادش بخیر اون وقتا که فرامرز هم قربون صدقه من می رفت و برام هی خوراکی های رنگ و وارنگ میاورد. حالا هم که دیگه ما رو فراموش کرده. اصلا انگار نه انگار که ما یه روزی روزگاری با هم چلو کباب میخوردیم و اینا!! هی های از این دنیای فانی و بی بفا !!

ناشناس گفت...

من واقعن واسه فرامرز نگران شدما...... کجایی صاحاب خونه؟؟؟؟؟؟؟

ناشناس گفت...

فرامرز ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

پریسا گفت...

آناهیتا جون من خودمم خیلی هوس کردم والا ...از سیزده بدر تا الان نخوردم
واقعا چرا فرامرز جواب نمیده ؟ فرااااااااااا خوبی ؟

anahita گفت...

فرامرز من میدونم که تو اسلحه خیلی دوست داری. این شعر رو برات اینجا مینویسم تا خودتو نشون بدی. بابا مرد حسابی بیا و یک قومی رو از نگرانی نجات بده. پلیزدارلینگ :)

من خواب شمشیر دیدم در شب، من خواب نبرد دیدم در شب، من خواب دیدم که در کنار تو، مسلح و نیرومند می جنگم در شب. اخگری فروزان از ضربه ات جهید، و افتاد در پایت اهریمن به زیر، سرود خوانان به گردمان حلقه زدند سواران، سرود عشق خواندند در سکوت ظلمت شبگیر
من خواب آتش دیدم در شب، من خواب گل سرخ دیدم در شب، من خواب دیدم که مرگم خوش بود و لطیف، چنین بود رویای من در شب

فرخ - لقاء گفت...

سلام به همه
آنا جوون مرسی بابت این سروده زیبا ...والاه زبون ما که به این نرمی و لطیفی و جیگری نیست که صابخونه رو برگردونیم سر خونه زندگیش ,مگه حرف تو اثر کنه به حق پنش تن آل آش !
ایخداااااااااااا به حق این وخت عزیز , یه اسلایس از اون 3 کیلو کالباسی که پریسا قراره بهم بده نذر میکنم که فرامرز زودی بیاد اینجا و خُلق خَلقی را گشوده فرماید ...

داش فرا حالا از جدی گذشته , خودت خوبی ؟ سلامتی ؟ سالمی ؟ جاسمی !؟

و آما .... مقصود توئی اینهمه وراجی بهانه !
مگه میشه تا اینجا بیام و شام خونه فرامرز اینا بمونم و فدای میترا جوونم نشم ؟
چی فرمودین ؟ شام چه ربطی داره به فدا شدن ؟ آخه شما بگید با شکم گرسنه میشه فدا شد ؟ نه خدائیش , میشه ؟ گیری کردیم هاااااا

فرامرز اقلن بیا بگو ذغال کجاست ؟

میترا گفت...

خوب معلوم صاحاب خونه وقت نداره جواب بده ولی حالش خوبه و از اینکه دستی به سر و گوش وبلاگش کشیده معلومه.... هی هی هی....... خوشحال شدم هم از اینکه هستی صاحاب خونه هم اینکه حالا این وبلاگ قشنگتر شد و واضحتر میشه دید کی چی نوشته؛)؛):دی
..... خوب شام که فدا فرخ شدم صوبحونه هم الهی دورش بگردم... باشه فرخ؟:دی......