کانون وبلاگ نویسان ایران

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

بخود آ

نه مرادم ، نه مريدم ، نه پيامم ، نه كلامم ، نه سلامم ، نه عليكم ، نه سپيدم، نه سياهم ، نه چنانم كه تو گويى، نه چنينم كه تو خوانى ، نه آنگونه كه گفتند و شنيدى ، نه سمائم نه زمينم ، نه به زنجير كسى بسته و برده دينم ، نه سرابم نه براى دل تنهايى تو جام شرابم ، نه گرفتار و اسيرم نه حقيرم ، نه فرستاده پيرم ، نه بهر خانقه و مسجد و ميخانه فقيرم، نه جهنم ، نه بهشتم ، چنين است سرشتم ، اين سخن را من از امروز نه گفتم ، نه نوشتم ، بلكه از صبح ازل باقلم نور نوشتم.
حقيقت نه برنگ است و نه بو ، نه به هاى است و نه هو ، نه به اين است و نه او، نه به جام است و سبو

گر به اين نقطه رسيدى به تو سربسته و در پرده بگويم ، تا كسى نشنود اين راز گهر بار جهان را.
آنچه گفتند و سرودند تو آنى ، خود تو جان جهانى ، گر نهانى و عيانى ، تو همانى كه همه عمر بدنبال خودت نعره زنانى ، تو ندانى كه خود آن نقطه عشقى ، تو اسرار نهانى ، همه جا تو ، نه يك جاى ، نه يك پاى ، همه اى ، با همه اى ، همهمه اى ، تو سكوتى ، تو خود باغ بهشتى ، تو بخود آمده از فلسفه چون و چرايى ، بتو سوگند كه اين راز شنيدى و نترسيدى و بيدار شدى ، در همه افلاك بزرگى ، نه كه جزيى ، نه چون آب در اندام سبويى ، خود او يى ، به خود آى ، تا بدر خانه متروكه هر كس ننشينى بجز روشنى شعشعه پرتو خود هيچ نبينى و گل وصل بچينى.

.
.
.

بخود آ
.
.
.

۱ نظر:

پریسا گفت...

سخته ولی خیلی سعی میکنم ...